برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۷۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۸ —

  حبذا[۱] عمر گرانمایه که در لغو برفت یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار  
  درد پنهان بتو گویم که خداوند منی یا نگویم که تو خود مطلعی بر اسرار  

در ستایش شمس‌الدین محمد جوینی

صاحبدیوان

  بهیچ یار مده خاطر و بهیچ دیار که برّ و بحر فراخست و آدمی بسیار  
  همیشه بر سگ شهری جفا و سنگ آید از آنکه چون سگ صیدی نمیرود بشکار  
  نه در جهان گل روئی و سبزهٔ زنخیست درختها همه سبزند و بوستان گلزار  
  چو ماکیان بدر خانه چند بینی جور؟ چرا سفر نکنی چون کبوتر طیار؟  
  ازین[۲] درخت چو بلبل بر آن درخت نشین بدام دل چه فروماندهٔ چو بوتیمار؟  
  زمین لگد خورد از گاو و خر بعلت آن که ساکنست نه مانند آسمان دوّار  
  گرت هزار بدیع‌الجمال پیش آید ببین و بگذر و خاطر بهیچکس[۳] مسپار  
  مخالط همه کس باش تا بخندی خوش نه پای‌بند یکی کز غمش بگرئی زار  
  بخد[۴] اطلس اگر وقتی التفات کنی بقدر کن که نه اطلس کمست در بازار  
  مثال اسبِ الاغند مردم سفری نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار[۵]  
  کسی کند تن آزاده را ببند اسیر؟ کسی کند دل آسوده را بفکر فگار؟  
  چو طاعت آری و خدمت کنی و نشناسند چرا خسیس کنی نفس خویش را مقدار؟  
  خنک کسی[۶] که بشب در کنار گیرد دوست چنانکه شرط وصالست و بامداد کنار  
  وگر ببند بلای کسی گرفتاری گناه تست که بر خود گرفتهٔ دشوار  

  1. در نسخهٔ چاپی: حیف ازین.
  2. ازان.
  3. بهیچیک.
  4. بخزو.
  5. مدار.
  6. تنی.