برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۸۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۳۳ —

در مدح امیر انکیانو

  بس بگردید و بگردد روزگار دل بدنیا درنبندد هوشیار  
  ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار  
  اینکه در شهنامه‌ها آورده‌اند رستم و روئینه‌تن[۱] اسفندیار  
  تا بدانند این خداوندان ملک کز بسی خلقست دنیا یادگار  
  اینهمه رفتند و مای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار  
  ایکه وقتی نطفه بودی بی‌خبر[۲] وقت دیگر طفل بودی شیرخوار  
  مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالائی شدی سیمین عذار  
  همچنین تا مرد نام‌آور شدی فارس میدان و صید و کارزار[۳]  
  آنچه دیدی بر قرار خود نماند وینچه بینی هم نماند بر قرار  
  دیر و زود اینشکل و شخص نازنین خاک خواهد بودن[۴] و خاکش غبار  
  گل بخواهد چید بی‌شک باغبان ور نچیند خود فرو ریزد ز بار  
  اینهمه هیچست چون می‌بگذرد تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار  
  نام نیکو گر بماند ز آدمی به کزو ماند سرای زر[۵]نگار  
  سال دیگر را که میداند حساب؟ یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟  
  خفتگان بیچاره در خاک لحد خفته اندر کلهٔ سر سوسمار  
  صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار  
  هیچ دانی تا[۶] خرد به یا روان من بگویم گر بداری[۷] استوار  
  آدمی را عقل باید در بدن ورنه جان در کالبد دارد حمار  

  1. در نسخ قدیم: رستم و روئین‌تن و.
  2. در شکم.
  3. مرد کارزار.
  4. گشتن.
  5. پُر.
  6. هیچ میدانی.
  7. بدارند، بدارید.
۳