برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۹۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۷ —

  شب فراق بروز وصال حامله بود الم خوشست باندیشهٔ شفای الم  
  دگر خلاف نباشد میان آتش و آب دگر نزاع نیفتد میان گرگ و غنم  
  ز سایهٔ علم شیر پیکرش نه عجب که لرزه بر تن شیران فتد چو شیر علم  
  اگر دو دیدهٔ دشمن نمی‌تواند دید که دوستان همه شادند، گو بمیر از غم  
  وجود هر که نخواهد دوام دولت او اسیر باد بزندان ساکنان عدم  
  شها بخون عدو ریختن شتاب مکن که خود هلاک شوند از حسد بخون شکم  
  هر آنکه چون قلمت سر بحکم بر ننهد دو نیمه باد سرش تا بسینه همچو قلم  
  چنان بعهد تو مشتاق بود نوبت ملک که تشنگان بفرات و پیادگان بحرم  
  بحلق خلق فرو ریخت شربتی شیرین زدند بر دل بدگوی ضربتی محکم  
  جهان نماند و آثار معدلت ماند بخیر کوش و صلاح و سداد و عفو و کرم  
  که ملک و دولت ضحاک بی‌گناه[۱] آزار نماند و تا بقیامت برو بماند رقم  
  خطای بنده نگیری که مهتران ملوک شنیده‌اند نصیحت ز کهتران خدم  
  خنک تنی که پس از وی حدیث خیر کنند که جز حدیث نمی‌ماند از بنی‌آدم  
  بدولتت همه افتادگان بلند شدند چو آفتاب که بر آسمان برد شبنم  
  مگر کمینهٔ آحاد بندگان سعدی که سعیش از همه بیشست و حظش از همه کم  
  همیشه خرمیت باد و خیر باد که خلق نبوده‌اند بایام کس چُنین خرم  
  سری مباد که بر خط بندگی تو نیست وگر بود بسرنیزه باد چون پرچم  

بازگردیدن پادشاه اسلام از سفر عراق[۲]

  المنة لله که نمردیم و بدیدیم دیدار عزیزان و بخدمت برسیدیم  

  1. مردمان.
  2. این عنوان از قدیمترین نسخه است، و در دو نسخهٔ بسیار معتبر و قدیم دیگر چنین: «و له فی قدوم سلطان» و «و له فی تهنئة القدوم»