برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۰۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۵۷ —

  چو مصطفی که عبارت بفهم[۱] وی نرسد ولی مبالغهٔ خویش می‌کند حسان  
  بضاعت من و بازار علم و حکمت او مثال قطره و دجلست و دجله و عمان  
  سرِ خجالتم از پیش بر نمی‌آید که دُر چگونه بدریا برند و لعل بکان  
  اگر نه بنده‌نوازی از آنطرف بودی من این شکر نفرستادمی بخوزستان  
  متاع من که خرد در بلاد[۲] فضل و ادب؟ حکیم راه‌نشین را چه وقع در یونان؟  
  ولیک با همه جرمم امید مغفرتست که ترّه نیز بود بر مواید سلطان  
  مرا قبول شما نام در جهان گسترد مرا بصاحب دیوان عزیز شد دیوان  
  ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست که باد تا بقیامت بدولت آبادان  
  ز مال و منصب دنیا جز این نمی‌ماند میان اهل مروّت که یاد باد فلان[۳]  
  سرای آخرت آباد کن بحسن عمل که اعتماد بقا را نشاید این بنیان  
  حیوة مانده غنیمت شمر که باقی عمر چو برف بر سر کوهست روی در نقصان  
  بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد بخور ببخش بده ایکه میتوانی هان  
  چو خیری از تو بغیری رسد فتوح‌شناس که رزق خویش بدست تو میخورد مهمان  
  کرم بجای خردمند کن چو بتوانی که ابر گم نکند بر زمین خوش باران  
  سخن دراز کشیدم باعتماد قبول که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان  
  مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد نه مرکبیست که بازش توان کشید[۴] عنان  
  اگر سفینهٔ شعرم روان بود نه عجب که میرود بسرم از تنور دل طوفان  
  تو کوه جودی و من در میان ورطهٔ فقر مگر بشرطهٔ اقبالت اوفتم بکران  
  دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان  
  خلاف نیست در آثار برّ و[۵] معروفت که دیر سال بماند تو دیرسال بمان  

  1. بقدر، بوصف.
  2. دیار.
  3. این بیت و دو بیت بعد مکرر است. (ص ۵۳)
  4. گرفت.
  5. خیر.