برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۲۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۲ —

  باتفاق همایون و طلعت[۱] میمون دری ز شادی بر روی خلق بگشادی  
  بهر مقام که پای مبارکت برسد زمانه را نرسد دست جور و بیدادی  
  بزرگ پیش خداوند بندهٔ باشد که بندگان خدایش کنند آزادی  
  بهشت گرچه پرآسایشست و ناز و نعیم جز آن متاع نیابی که خود فرستادی  
  ترا سلامت دنیا و آخرت باشد که بیخ خیر نشاندی و داد حق دادی  
  دعای زنده‌دلانت بلا بگرداند غم رعیت و درویش بردهد شادی  
  خدای عزوجل از تو بنده خشنودست[۲] وزان پدر که تو فرزند پرهنر زادی  
  ملوک روی زمین بر سواد منشورت نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی  

در پند و ستایش

  بزن که[۳] قوت بازوی سلطنت داری که دست همت مردانت میدهد یاری  
  جهان‌گشای و عدو بند و ملک‌بخش و ستان که در حمایت صاحب‌دلان بسیاری  
  گرت بشب نبدی[۴] سر بر آستانهٔ حق کیت بروز میسر شدی جهانداری؟  
  بدولت تو چنان ایمنست پشت زمین که خلق در شکم مادرند پنداری  
  بزیر سایهٔ عدل تو آسمانرا نیست مجال آنکه کند بر کسی ستمکاری  
  کف عطای تو گر نیست ابر رحمت حق چه نعمت است که بر برّ و بحر می‌باری[۵]  
  مدیح، شیوهٔ درویش نیست تا گویم مثال بحر محیطی و ابر آزاری  
  نگویمت که بفضل از کرام ممتازی نگویمت که بعدل از ملوک مختاری  
  وگرچه این همه هستی نصیحت اولیتر که پند راه خلاص است و دوستی باری  
  بسعی کوش که ناگه فراغتت نبود که سر بخاری اگر روی شیر نر خاری  

  1. طالع.
  2. راضی باد.
  3. چو.
  4. ننهی.
  5. در یک نسخه:
      چو دید رغبت و میلت بسوی اهل صلاح سپهر نیز بپوشد دلق زنگاری