برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۲۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۸ —

  خط ماهرویان چو مشک تتاری سر زلف خوبان چو درع فرنگی  
  بنام ایزد آباد و پر ناز و نعمت پلنگان رها کرده خوی پلنگی  
  درون مردمی چون ملک نیک محضر برون لشکری چون هژبران جنگی  
  بپرسیدم این کشور آسوده کی شد کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی  
  چنان بود در عهد اول که دیدی جهانی پرآشوب و تشویش و تنگی  
  چنین شد در ایام سلطان عادل اتابک ابوبکربن سعد زنگی  

در ستایش امیر انکیانو

  دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی زنهار بد مکن که نکردست عاقلی  
  این پنج روزه مهلت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی  
  باری نظر بخاک[۱] عزیزان رفته کن تا مجمل وجود ببینی مفصلی  
  آن پنجه کمانکش و انگشت خوش نویس هر بندی اوفتاده بجائی و مفصلی  
  درویش و پادشه نشنیدم که کرده‌اند بیرون ازین دو لقمه روزی تناولی  
  زان گنجهای نعمت و خروارهای مال با خویشتن بگور نبردند خردلی  
  از مال و جاه و منصب و فرمان و تخت و بخت بهتر ز نام نیک نکردند حاصلی  
  بعد از هزار سال که نوشیروان گذشت گویند ازو هنوز که بودست عادلی  
  ای آنکه خانه در ره سیلاب میکنی بر خاک رودخانه نباشد معوّلی  
  دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد هرگز نبود دور زمان بی‌تبدّلی  
  مرگ از تو دور نیست و گر هست فی‌المثل هر روز باز میرویش پیش منزلی  
  بنیاد خاک بر سر آبست ازین سبب خالی نباشد از خللی یا تزلزلی  

  1. بحال.