برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۳۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۸۵ —

  هشیار سرزنش نکند دردمند را کز دل نشان نمیرود و دلنشان برفت  
  چشم و چراغ اهل قبایل ز پیش چشم برق جهنده چون برود همچنان برفت  
  لیکن سموم قهر اجل را علاج نیست بسیار ازین ورق که بباد خزان برفت  
  ما کاروان آخرتیم از دیار عمر او مرد بود پیشتر از کاروان برفت  
  اقبال خاندان شریف و برادران جاوید باد اگر یکی از خاندان برفت  
  ای نفس پاک منزل خاکت خجسته باد تنها نه بر تو جور و جفای زمان برفت  
  دانند عاقلان بحقیقت که مرغ روح وقتی خلاص یافت کزین آشیان برفت  
  زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت  
  زخمی چنان نبود که مرهم توان نهاد داروی دل چه فایده دارد چو جان برفت  
  شرح غمت تمام نگفتیم همچنان این صد یکیست کز غم دل بر زبان برفت  
  سعدی همیشه بار فراق احتمال اوست این نوبتش ز دست تحمل عنان برفت  
  حکم خدای بود قرانی که از سپهر بر دست و تیغ حضرت صاحبقران برفت  
  عمرش دراز باد که بر قتل بیگناه وقتی دریغ گفت که تیر از کمان برفت  

در مرثیهٔ اتابک ابوبکربن سعد زنگی

  باتفاق دگر دل بکس نباید داد ز خستگی که درین نوبت اتفاق افتاد  
  چو ماه دولت بوبکر سعد آفل[۱] شد طلوع اختر سعدش هنوز جان می‌داد  
  امید امن و سلامت بگوش دل میگفت بقای سعد ابوبکر سعد زنگی باد  
  هنوز داغ نخستین درست ناشده بود که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد  
  نه آن دریغ که هرگز بدر رود از دل نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد  

  1. پنهان.