برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۳۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۸۹ —

  عدو که گفت بغوغا که درگذشتن دوست جهان خراب شود سهو بود پندارش  
  هم آندرخت نبود[۱] اندرین حدیقهٔ ملک که بعد از این متفرق شوند اطیارش  
  نمرد نام ابوبکر سعد بن زنگی که ماند سعد ابوبکر نامبردارش  
  چراغ را که چراغی ازو فرا گیرند فرو نشیند و باقی بماند انوارش  
  خدایگان زمان و زمین مظفر دین که قائمست باعلاء دین و اظهارش  
  بزرگوار خدایا بفرّ و دولت و کام دوام عمر بده سالهای بسیارش  
  بنیک مردان کز چشم بد بپرهیزش براستان که ز ناراستان نگه دارش  
  که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیامد حساب پرگارش  

در زوال خلافت بنی عباس

  آسمانرا حق بود گر خون بگرید بر زمین بر زوال ملک مستعصم امیرالمؤمنین  
  ای محمد گر قیامت می‌برآری سر ز خاک سر برآور وین قیامت در میان خلق بین  
  نازنینان حرم را خون خلق[۲] بی‌دریغ ز آستان بگذشت و ما را خون چشم از آستین  
  زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین  
  دیده بردار ایکه دیدی شوکت باب‌الحرم قیصران روم سر بر خاک و خاقانان چین  
  خون فرزندان عمّ مصطفی شد ریخته هم بر آن خاکیکه سلطانان نهادندی جبین  
  وه که گر بر خون آن پاکان فرود آید مگس تا قیامت در دهانش تلخ گردد انگبین  
  بعد از این آسایش از دنیا نشاید چشم داشت قیر در انگشتری ماند چو برخیزد نگین  
  دجله خونابست ازین پس گر نهد سر در نشیب خاک نخلستان بطحا را کند در خون عجین  
  روی دریا درهم آمد زین حدیث هولناک[۳] میتوان دانست بر رویش ز موج افتاده چین  

  1. همین درخت بود.
  2. خلقی.
  3. دردناک.