برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۸۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۳۰ —

۲۹ – ط

  گناه کردن پنهان به از عبادت فاش اگر خدای پرستی هواپرست مباش  
  بعین[۱] عجب و تکبر نگه بخلق مکن که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش  
  برین زمین که تو بینی[۲] ملوک طبعانند که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش  
  بچشم کوته اغیار درنمی‌آیند[۳] مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش  
  کرم کنند و نبینند بر کسی منت قفا خورند و نجویند با کسی پرخاش  
  ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش  
  دل از محبت دنیا و آخرت خالی که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش  
  بنیکمردی در حضرت خدای قبول میان خلق برندی و لاابالی فاش  
  قدم زنند بزرگان دین و دم نزنند که از میان تهی بانگ میکند خشخاش  
  کمال نفس خردمند نیکبخت[۴] آنست که سر گران نکند بر قلندر قلاش  
  مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست نظر بحسن معادست نه[۵] بحسن معاش  
  اگر ز مغز حقیقت بپوست خرسندی تو نیز جامهٔ ازرق بپوش و سر بتراش  
  مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش  
  وز آنچه فیض خداوند بر تو میپاشد تو نیز در قدم بندگان او[۶] میپاش  
  چون دور دور تو باشد مراد خلق بده چو دست دست تو باشد درون کس مخراش  
  نه صورتیست مزخرف عبارت سعدی چنانکه بر در گرمابه میکند نقاش  
  که برقعیست مرصع بلعل و مروارید فرو گذاشته بر روی شاهد[۷] جماش  

  1. در نسخه‌های متأخر: بچشم.
  2. هستی.
  3. نمی‌گنجد.
  4. کمال بخت خردمند نیک نفس.
  5. نی.
  6. حق.
  7. شاهدی.