برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۸۲

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۳۲ —

  سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش  

۳۲ – ق

  صاحبا عمر عزیزست غنیمت دانش گوی خیری که توانی ببر از میدانش  
  چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر حاصل آنست که دایم نبود دورانش  
  آن خدایست تعالی ملک الملک قدیم که تغیر نکند ملکت جاویدانش  
  جای گریه‌ست برین عمر که چون غنچهٔ گل پنجروزست بقای دهن خندانش  
  دهنی شیر بکودک ندهد مادر دهر که دگرباره بخون در نبرد دندانش[۱]  
  مقبل امروز کند داروی درد دل ریش که پس از مرگ میسر نشود درمانش  
  هرکه دانه نفشاند بزمستان در خاک ناامیدی بود از دخل بتابستانش  
  گر عمارت کنی از بهر نشستن شاید ورنه از بهر گذشتن مکن آبادانش[۲]  
  دست در دامن مردان زن و اندیشه مدار هر که با نوح نشیند چه غم از طوفانش  
  معرفت داری و سرمایهٔ بازرگانی چه به از دولت باقی بده و بستانش  
  دولتت باد وگر از روی حقیقت برسی دولت آنست که محمود بود پایانش[۲]  
  خوی سعدیست نصیحت چه کند گر نکند مشک دارد نتواند که کند پنهانش  

۳۳ – ق

  ای روبهک چرا ننشینی بجای خویش با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش  
  دشمن بدشمن آن نپسندد که بیخرد با نفس خود کند بمراد و هوای خویش  
  از دست دیگران چه شکایت کند کسی سیلی بدست خویش زند بر قفای خویش  
  دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند گو گردنت نمیزند الا جفای خویش  

  1. که میسر نشود ملکت جاویدانش.
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ این بیت در غالب نسخ نیست.