برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۹۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۴۵ —

  دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری  
  خالق خلق و نگارندهٔ ایوان رفیعی خالق صبح و برآرندهٔ خورشید منیری  
  حاجت موری و اندیشهٔ کمتر حیوانی بر تو پوشیده نماند که سمیعی و بصیری  
  گر همه خلق بخصمی بدر آیند و عداوت چه تفاوت کند آنرا که تو مولا و نصیری  
  همه را ملک مجازست بزرگی و امیری تو خداوند جهانی که نه مردی و نه میری  
  سعدیا من ملک‌الموت غنی‌ام تو فقیری چاره درویشی و عجزست و گدائی و حقیری[۱]  

۵۴ – ط

  هر روز باد میبرد از بوستان گلی مجروح میکند دل مسکین بلبلی  
  مألوف را بصحبت ابنای روزگار بر جور روزگار بباید تحملی  
  کاین باز مرگ هر که سر از بیضه برکند همچون کبوترش بدراند بچنگلی  
  ای دوست دل منه[۲] که درین تنگنای خاک ناممکن است عافیتی بی‌تزلزلی  
  روئیست ماه پیکر و موئیست مشکبوی هر لالهٔ که میدمد از خاک و سنبلی  
  بالای خاک هیچ عمارت نکرده‌اند کز وی بدیر[۳] زود[۴] نباشد تحولی  
  مکروه طلعتیست جهان فریبناک هر بامداد کرده بشوخی تجملی[۵]  
  دی بوستان خرم و صحرای لاله‌زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی  
  وامروز خارهای مغیلان کشیده تیغ گوئی که خود نبود درین بوستان گلی  
  دنیا پلیست بر گذر راه آخرت اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی  
  سعدی گر آسمان بشکر پرورد ترا چون میکشد بزهر ندارد تفضلی  

  1. فقیری.
  2. بر عمر دل منه.
  3. نه دیر.
  4. بدیر و زود.
  5. در نسخ بسیار قدیم این بیت نیست.