برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۱۹۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۴۷ —

  سعدی هنر نه پنجهٔ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی  

۵۷ – ط

  اگر لذت ترک لذت بدانی دگر شهوت نفس لذت نخوانی  
  هزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد دری آسمانی  
  سفرهای علوی کند مرغ جانت گر[۱] از چنبر آز بازش پرانی  
  ولیکن تو را صبر عنقا نباشد که در دام شهوت[۲] بگنجشک مانی  
  ز صورت پرستیدنت می‌هراسم[۳] که تا زندهٔ ره بمعنی ندانی  
  گر از باغ انست گیاهی برآید[۴] گیاهت نماید گل بوستانی  
  دریغ آیدت هردو عالم خریدن اگر قدر نقدی که داری بدانی  
  بملکی دمی زین نشاید خریدن که از دور عمرت بشد رایگانی  
  همین حاصلت باشد از عمر باقی اگر همچنینش بآخر رسانی  
  بیا تا به از زندگانی بدستت چه افتاد تا صرف شد زندگانی  
  چنان میروی ساکن و خواب در سر که میترسم از کاروان باز مانی  
  وصیت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانی  
  صدف وار باید زبان درکشیدن که وقتی که حاجت بود دُر چکانی  
  همه عمر تلخی کشیدست[۵] سعدی که نامش برآمد بشیرین زبانی  

۵۸ – ط

  یاری آنست که زهر از قبلش نوش کنی نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی  

  1. چو.
  2. دنیا.
  3. تو این صورت خود چنان می‌پرستی.
  4. بروید.
  5. چشیدست.