این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۵۶ —
نیکی و بدی در گهر خلق[۱] سرشتست | از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست |
* * *
مرکب از بهر راحتی باشد | بنده از اسب خویش در رنجست | |||||
گوشت قطعا بر استخوانش نیست | راست خواهی چو اسب شطرنجست |
* * *
پدرم بندهٔ قدیم تو بود | عمر در بندگی بسر بردست | |||||
بندهزاده که در وجود آمد | هم بروی تو دیده بر کردست | |||||
خدمت دیگری نخواهد کرد | که مرا[۲] نعمت تو پروردست |
* * *
در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر | کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست | |||||
کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن | قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست |
* * *
کسی گفت عزت بمال اندرست | که دنیا و دین را درم یاورست | |||||
چه مردی کند زور بازوی جاه؟ | که بیمال سلطان بیلشکرست | |||||
تهیدست با هیبت و بانگ و نام | زن زشتروی نکو چادرست | |||||
بدان مرغ ماند که بر جسم[۳] او | پروریش[۴] بسیار و خود لاغرست | |||||
دگر کس نگر تا جوابش چه داد | بجاهست اگر آدمی سرورست | |||||
مذلت برد مرد مجهول نام | وگر خود بمال آستانش زرست | |||||
خداوند را جاه باید نه مال | وگر مال خواهی بجاه اندرست[۵] |
* * *
دست بر پشت مار مالیدن | بتلطف نه کار هشیارست |