برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۳۵

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۱۸۵ —

  خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن  

* * *

  اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان  
  چنان سختش نیاید صاحب جاه که گویندش مرو فردا بدیوان  
  دو بهر از دینش ار معدوم گردد نیاید در ضمیرش هیچ نقصان  
  برآید جانش از محنت ببالا گر از رسمش بزیر آید منی نان  

* * *

  نکوئی با بدان کردن وبالست ندانند این سخن جز هوشمندان  
  ز بهر آنکه با گرگان نکوئی بدی باشد بحال گوسفندان  

در مدح و نصیحت

  یارب تو هر چه بهتر و نیکوترش بده این شهریار عادل و سالار سروران[۱]  
  توفیق طاعتش ده و پرهیز معصیت هرچ آن ترا پسند نیاید برو مران  
  از شرّ نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار یارب بحق سیرت پاک پیمبران  
  بعد از دعا نصیحت درویش بی‌غرض نیکش بود که نیک تأمل کند در آن[۲]  
  دانی که دیر زود[۳] بجای تو دیگری حادث شود چنانکه تو بر جای دیگران  
  بیدار باش و مصلحت اندیش و خیر کن درویش دست گیر و خردمند پروران  
  این خاک نیست گر بتأمل نظر کنی چشمست و روی و قامت زیبای دلبران  
  نوشیروان کجا شد و دارا و یزدگرد گردان شاهنامه و خانان و قیصران  
  بسیار کس برو بگذشتست روزگار اکنون که بر تو میگذرد نیک بگذران  
  جز نام نیک و بد چه شنیدی که بازماند از دور ملک دادگران و ستمگران  

  1. مهتران
  2. نیکت بود چو نیک تأمل کنی در آن
  3. دیر و زود.