برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
دیباچه
— ۱۱ —

  مزن تا توانی[۱] بگفتار دم نکو گوی گر[۲] دیر گوئی چه غم  
  بیندیش و آنگه بر آور نفس وزان پیش بس کن که گویند بس  
  بنطق آدمی بهترست از دواب دواب از تو به گر نگوئی صواب  

فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دلست مرکز علمای متبحر اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة بحضرت عزیز آورده و شبه در[۳] جوهریان جوی نیارد[۴] و چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد و مناره بلند بر دامن کوه الوند پست نماید

  هر که گردن بدعوی افرازد خویشتن را بگردن اندازد[۵]  
  سعدی افتاده ایست آزاده کس نیاید بجنگ افتاده  
  اول اندیشه و آنگهی گفتار پای بست آمده است و پس دیوار  

نخل بندی دانم ولی نه در بستان و شاهدی فروشم ولیکن[۶] نه در کنعان لقمان را گفتند حِکمت از که آموختی گفت از نابینایان[۷] که تا جای نه بینند پای ننهند

  قَدِّم الخروج قبلَ الوُلوج مردیت بیازمای وانگه زَن کن  
  گرچه شاطر بود خروس بجنگ چه زند پیش باز رویین چنگ  
  گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ  

اما باعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند کلمه‌ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر[۸] گرانمایه برو خرج[۹] موجب تصنیف کتاب این بود


  1. بی تأمل.
  2. ص: گوی و گر.
  3. در بازار.
  4. نیرزد.
  5. س: دشمن از هر طرف بدو تازد.
  6. ولی.
  7. ص: نابینا آن.
  8. و برخی عمر.
  9. بعضی نسخ جمله بعد را ندارد.