برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۶۰

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۱۰ —


  سپاس و شکر بی‌پایان خدا را برین نعمت که نعمت نیست ما را  
  بسا مالا که بر مردم وبالست مزید ظلم و تأکید ضلالست  
  مفاصل مرتخی و دست عاطل به از سرپنجگی و زور باطل  
  من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از دستم بنالند  
  کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم[۱]  

  حدیث پادشاهان عجم را حکایت نامهٔ ضحاک و جم را  
  بخواند هوشمند نیکفرجام نشاید کرد ضایع خیره ایام  
  مگر کز خوی نیکان پند گیرند وز انجام بدان عبرت پذیرند  

  حرامش باد بد عهد بداندیش شکم پرکردن از پهلوی درویش  
  شکم پر زهرمارش باد و کژدم که راحت خواهد اندر رنج مردم  
  روا دارد کسی با ناتوان زور؟ کبوتر دانه خواهد هرگز از مور؟  
  اگر عنقا ز بی‌برگی بمیرد شکار از چنگ گنجشکان نگیرد  

  سلطان باید که خیر درویش خواهد، نه مراد خاطر خویش  
  تا او بمراد خود شتابد درویش مراد خود بیابد  

  آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد هر کسی را هرچه لایق بود داد  
  گر توانا بینی ار کوتاه دست هرکه را بینی چنان باید که هست  
  اینکه مسکینست اگر قادر شود بس خیانتها کزو صادر شود  

  1. در نسخه‌های چاپی و متأخر دو بیت آخر قطعهٔ جداگانه است و در گلستان هم آمده.