برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۶۳

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۱۳ —

  بنظم آوردمش تا دیر ماند خردمند آفرین بر وی بخواند  
  الا ای نیکرای نیک تدبیر جوانمرد و جوان طبع و جهانگیر  
  شنیدم قصه‌های دلفروزت مبارک باد سال و ماه روزت  
  ندانستند قدر فضل و رایت وگرنه سر نهادندی بپایت  
  تو نیکوئی کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز  
  که پیش از ما چو تو[۱] بسیار بودند که نیک‌اندیش و بدکردار بودند  
  بدی کردند و نیکی با تن خویش تو نیکوکار باش و بد میندیش  
  شنیدم هرچه در شیراز گویند بهفت اقلیم عالم باز گویند[۲]  
  که سعدی هرچه گوید پند باشد حریص پند دولتمند باشد  
  خدایت ناصر و دولت معین باد دعای نیک خواهانت قرین باد  
  مراد و کام و بختت همنشین باد ترا و هرکه گوید همچنین باد[۳]  

  هر که آمد برِ خدای قبول نکند هیچش از خدا مشغول  
  یونس اندر دهان ماهی شد همچنان مونس آلهی شد  

  بحال نیک و بد راضی شو ای مرد که نتوان طالع بد را نکو کرد  
  چو سگ را بخت تاریکست و شبرنگ هم از خردی زنندش کودکان سنگ  

  بکوش امروز تا گندم بپاشی که فردا بر جوی قادر نباشی  
  تو خود بفرست برگ رفتن از پیش که خویشانرا نباشد جز غم خویش  

  1. ما.
  2. این بیت در قدیمترین نسخه نیست.
  3. این حکایت در بوستان نیز هست.