برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۶۷

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۱۷ —


  نیافرید خدایت بخلق حاجتمند بشکر نعمت حق در بروی خلق مبند  

  گر ز هفت آسمان گزند آید راست بر عضو مستمند آید  

  در گرگ نگه مکن که بزغاله برد یکروز ببینی که پلنگش بدرد  

  بشنو که من نصیحت پیران شنیده‌ام پیش از تو خلق بوده و بعد از تو بوده‌اند  

  مرغ جائی رود که چینه بود نه بجائی رود که چی نبود  

  خورشید که بر جامهٔ درویش افتد از بخت نگونش ابر در پیش افتد  

  تواضع گرچه محبوبست و فضل[۱] بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد  

  نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد  

  سگ هم از کوچکی پلید بود اصل ناپاک از او پدید بود  

  شادمانی مکن که دشمن مرد تو هم از مرگ جان نخواهی برد  

  گر هیمه عود گردد و گر سنگ دُر شود مشنو که چشم آدمی تنگ پر شود  

  هر که دندان[۲] بخویشتن بنهاد خیر دیگر بکس نخواهد داد  

  بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود  

  1. اجر.
  2. رندان.