برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۶۸

این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۱۸ —


  ناامید از در رحمت بکجا شاید رفت یارب از هرچه خطا رفت هزار استغفار  

  سفله را قوت مده چندانکه مستولی شود گرگ را چندانکه دندان تیزتر خونریزتر  

  نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار  

  بزرگی نماند بر آن پایدار که مردم بچشمش نمایند خوار  

  چه داند خوابناک مست مخمور که شب را چون بروز آورد رنجور  

  دو عاشق را بهم بهتر بود روز دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز  

  بشکر آنکه تو در خانهٔ و اهلت پیش نظر دریغ مدار از مسافر درویش  

  جائی نرسد کس بتوانائی خویش الا تو چراغ رحمتش داری پیش  

  زنده‌دل از مرده نصیحت نیوش مرده‌دل از زنده نگیرد بگوش  

  یار بیگانه نگیرد هرکه دارد یار خویش ایکه دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش  

  کوته نظرانرا نبود جز غم خویش صاحبنظرانرا غم بیگانه و خویش  

  بکین دشمنان باطل میندیش که این حیفست ظاهر بر تن[۱] خویش  

  گر خود همه عالم بگشائی تو بتیغ چه سود که باز میگذاری بدریغ؟  

  1. بر جان و تن.