برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۱۴ —

به که راستی[۱] فتنه‌انگیز

  هرکه شاه آن کند که او گوید حیف باشد که جز نکو گوید  

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود

  جهان ای برادر نماند بکس دل اندر جهان آفرین بند و بس  
  مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کشت  
  چو آهنک رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن چه بر روی خاک  

حکایت

یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را بخواب چنان دید[۲] که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در[۳] چشم‌خانه همی گردید و نظر می‌کرد سایر حکما از تأویل این[۴] فرو ماندند مگر درویشی که بجای آورد و گفت هنوز نگرانست که ملکش با دگرانست

  بس نامور بزیر زمین دفن کرده‌اند
کز هستیش بروی زمین بر نشان نماند  
  وان[۵] پیر لاشه را که سپردند زیر گل[۶]
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند  
  زنده است نام فرّخ نوشین روان بخیر
گرچه بسی گذشت که نوشین روان نماند  

  1. پا: دروغ مصلحت‌آمیز به از راست.
  2. بخواب دید.
  3. مگر چشمان که در.
  4. آن. این خواب.
  5. این کلمه در نسخه متن تراشیده شده و معلوم نیست در اصل چه بوده چنین مینماید که نیز بوده. س: لاشه نیز را.
  6. خاک.