برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۲۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۱۵ —


  خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ برآید فلان نماند  

حکایت

ملک‌زاده‌ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران[۱] بلند و خوب روی باری پدر بکراهت واستحقار درو نظر می کرد پسر بفراست استبصار بجای آورد و گفت ای پدر کوتاه خردمند به که[۲] نادان بلند نه هر چه بقامت مهتر بقیمت بهتر الشاة نظیفة والفیل جیفه

  اقل جبال الارض طور و انه لَاَعظم عندالله قدراً و منزلا  
  آن شنیدی که لاغری دانا گفت باری[۳] بابلهی فربه  
  اسب تازی و گر ضعیف بود همچنان از طویله خر به  

پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند[۴] و برادران بجان برنجیدند

  تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد  
  هر پیسه گمان مبر نَهالی باشد که پلنگ خفته باشد  

شنیدم که ملک را در آن قرب[۵] دشمنی صعب روی نمود چون لشکر از هر دو طرف روی[۶] در هم آوردند اول کسی که بمیدان درآمد این پسر بود گفت[۷]

  آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری  

  1. برادرانش.
  2. به از.
  3. روزی.
  4. ص: پسندید، بپسندیدند
  5. پا:نزدیکی.
  6. س: چون دو لشکر روی.
  7. بود و.