برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۴۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۲۹ —

  اذا شَبعَ اَلکمیّ یَصولُ بَطشاً وَ خاوی البَطنِ یَبطشُ بِالفرَار  

حکایت

یکی از وزرا معزول شد و بحلقه درویشان درآمد اثر برکت[۱] صحبت ایشان درو سرایت[۲] کرد و جمعیت خاطرش دست داد ملک بار دیگر برو[۳] دل خوش کرد و عمل فرمود قبولش نیامد و گفت معزولی بنزد خردمندان بهتر که[۴] مشغولی

  آنان که بکنج عافیت بنشستند دندان سگ و دهان مردم بستند  
  کاغذ بدریدند و قلم بشکستند وز دست زبان[۵] حرف گیران رستند  

ملک گفتا هر اینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیر مملکت را بشاید گفت ای ملک نشان[۶] خردمند کافی جز آن نیست[۷] که بچنین کارها تن ندهد[۸]

  هُمای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد  

سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر بچه وجه اختیار افتاد گفت تا فضله صیدش می‌خورم وز شر دشمنان در پناه صولت او[۹] زندگانی می‌کنم گفتندش[۱۰] اکنون که بظلّ حمایتش در آمدی و بشکر نعمتش اعتراف کردی چرا نزدیکتر نیائی تا بحلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد گفت همچنان از بطش او ایمن نیستم


  1. درآمد برکت.
  2. اثر.
  3. پا:با وی.
  4. معزولی به که.
  5. دست و زبان.
  6. گفت نشان.
  7. کافی آنست.
  8. در ندهد.
  9. صولتش.
  10. گفتند.