برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۵۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۴۱ —

حکایت

ملک زوزن را خواجه‌ای بود کریم‌النفس نیک محضر که همگنانرا در مواجهه خدمت کردی[۱] و در غیبت نکوئی گفتی اتفاقاً ازو حرکتی در نظر سلطان[۲] ناپسند آمد مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک بسوابق نعمت او معترف بودند و بشکر آن مرتهن در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی

  صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که ترا
در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن  
  سخن آخر بدهان میگذرد موذی را
سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن  

آنچه مضمون خطاب ملک بود از عهده بعضی بدر آمد و ببقیتی در زندان بماند آورده‌اند که یکی از ملوک نواحی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک[۳] آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزّتی کردند اگر رای عزیز فلان احسن‌الله خلاصه بجانب ما التفاتی[۴] کند در رعایت خاطرش هر چه تمام‌تر سعی کرده شود و اعیان این مملکت بدیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر خواجه برین وقوف یافت و از خطر اندیشید و در حال جوابی مختصر چنانکه مصلحت دید[۵] بر قفای ورق نبشت و روان کرد یکی از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوک نواحی مراسله دارد ملک بهم برآمد و کشف این خبر


  1. حرمت داشتی.
  2. ملک.
  3. ص: که ای ملوک.
  4. التفات.
  5. مختصر که اگر بر ملا افتد فتنه نباشد.