این برگ همسنجی شدهاست.
در سیرت پادشاهان
— ۴۳ —
صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش برآمد پرسیدندش[۱] چه دیدی گفت مراتب بندگان بدرگاه خداوند تعالی همین مثال دارد
دو بامداد اگر آید کسی بخدمت شاه | سیم هر اینه در وی کند بلطف نگاه[۲] |
مهتری در قبول فرمانست | ترک فرمان دلیل حرمانست | |||||
هر که سیمای راستان دارد | سَر خدمت بر آستان دارد |
حکایت
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگران را دادی بطرح صاحبدلی برو گذر کرد و گفت
ماری تو که هر کرا ببینی بزنی | یا بوم که هر کجا نشینی بکنی |
زورت ار پیش میرود با ما | با خداوند غیب دان نرود | |||||
زورمندی مکن بر اهل زمین | تا دعائی بر آسمان نرود |
حاکم از گفتن او برنجید[۳] و روی از نصیحت او درهم کشید و برو التفات نکرد تا شبی که آتش[۴] مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت وز بستر نرمش بخاکستر گرم نشاند اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی گفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد گفت از[۵] دل درویشان
حذر کن ز درد درونهای ریش | که ریش درون عاقبت سر کند | |||||
بهم بر مکن تا توانی دلی | که آهی جهانی بهم بر کند |