برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۴۶ —

از[۱] بهر طاعت ملوک

  پادشه پاسبان درویش است گر چه رامش بفرّ دولت اوست  
  گوسپند از برای چوپان نیست بلکه چوپان برای خدمت اوست  
  یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش  
  روزکی چند باش تا بخورد خاک مغز سَر خیال اندیش  
  فرق شاهی و بندگی برخاست چون قضای نبشته آمد پیش  
  گر کسی خاک مرده باز کند ننماید توانگر و[۲] درویش  

ملک را گفت درویش استوار آمد گفت از من تمنا[۳] بکن گفت آن همی خواهم که دگرباره زحمت من ندهی گفت مرا پندی بده گفت

  دریاب کنون که نعمتت هست بدست کین دولت و ملک میرود دست بدست  

حکایت

یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب بخدمت سلطان مشغولم و بخیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنون بگریست و گفت اگر من خدای را عزّ و جلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله[۴] صدیقان بودمی

  گرنه اومید و بیم[۵] راحت و رنج پای درویش بر فلک بودی  
  ور وزیر از خدا بترسیدی همچنان کز ملک ملک بودی  

  1. ص: نه از.
  2. نشناسد توانگر از.
  3. تمنائی.
  4. ص: را جمله.
  5. گر نبودی امید.