برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در سیرت پادشاهان
— ۴۷ —

حکایت

پادشاهی بکشتن بی‌گناهی فرمان داد گفت ای ملک بموجب خشمی که ترا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند

  دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت  
  پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد در گردن او بماند و بر ما بگذشت  

ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست

حکایت

وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همی زدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد وزیران در نهانش گفتند رای ملک را چه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت بموجب آنکه انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا پس موافقت رای ملک اولیترست تا اگر خلاف صواب آید بعلت متابعت از معاتبت ایمن باشم

  خلاف رای سلطان رای جُستن بخون خویش باشد دست شستن  
  اگر خود روز را گوید شبست این بباید گفتن آنک ماه و پروین  

حکایت

شیادی گیسوان بافت یعنی علویست و با قافله حجاز بشهری درآمد