برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۶۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اوّل
— ۴۸ —

که از حج همی آیم[۱] و قصیده‌ای پیش ملک برد که من گفته‌ام نعمت بسیارش فرمود[۲] و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحی در بصره دیدم معلوم شد که حاجی نیست دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در مَلطیه پس او شریف چگونه صورت بندد[۳] و شعرش را بدیوان انوری دریافتند ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت گفت ای خداوند روی زمین[۴] یک سخنت دیگر در خدمت[۵] بگویم اگر راست نباشد عقوبت که فرمائی سزاوارم گفت بگو تا آن چیست گفت

  غریبی گرت ماست پیش آورد دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ  
  اگر راست میخواهی از من شنو[۶] جهان دیده بسیار گوید دروغ  

ملک را خنده گرفت و گفت ازین راست‌تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است فرمود تا آنچه مامول اوست مهیا دارند و بخوشی برود

حکایت[۷]

یکی از وزرا بزیر دستان رحم کردی و صلاح ایشانرا[۸] بخیر توسط نمودی اتفاقاً بخطاب ملک گرفتار آمد همگنان در مواجب استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند و بزرگان شکر سیرت خوبش بافواه بگفتند تا ملک از سر عتاب او در گذشت صاحبدلی برین[۹] اطلاع یافت و گفت


  1. می آید.
  2. نعمتش داد.
  3. بدانستند که شریف نیست.
  4. ص: زمین من.
  5. س: زمین سخنی دیگر.
  6. گر از بنده لغوی شنیدی مرنج.
  7. این حکایت در حاشیه بخط دیگری نوشته شده و در بعضی از نسخ نیز نیست.
  8. و اصلاح همگنانرا.
  9. برین حال.