برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۲۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب سوّم
— ۱۰۶ —


چهارم خوش آوازی که بحنجره داودی آب از جریان و مرغ از طیران باز دارد پس بوسیلت این فضیلت دل مشتاقان صید کند و ارباب معنی بمنادمت او رغبت نمایند و بانواع خدمت کنند

  سَمعی اِلی حُسنِ الاَغانی من ذا الذی جَسّ المثانی  
  چه خوش باشد آهنگ نرم حزین بگوش حریفان مست صبوح  
  به از روی زیباست آواز خوش که آن حظّ نفسست و این قوت روح  

یا کمینه[۱] پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند تا آبروی از بهر نان ریخته نگردد چنانکه خردمندان گفته‌اند

  گر بغریبی رود از شهر خویش سختی و محنت نبرد پینه دوز  
  ور بخرابی فتد از مملکت گرسنه خفتد[۲] ملک نیم روز  

چنین صفتها که بیان کردم ای فرزند[۳] در[۴] سفر موجب جمعیت خاطرست و داعیه طیب عیش و آنکه ازین جمله بی بهره است بخیال باطل در جهان برود و دیگر کسش نام و نشان نشنود[۵]

  هر آنکه گردش گیتی بکین او برخاست بغیر مصلحتش رهبری کند ایام  
  کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی بردش تا بسوی دانه[۶] دام[۷]  

  1. پنجم.
  2. خسبد.
  3. ای پسر.
  4. کردم در.
  5. نبرد، نبرد و نشنود.
  6. دانه و.
  7. در نسخه پاریس پس ازین قطعه:
      آنرا که نه حرفتست و نه فضل نه سیم که اصل زندگانیست  
      در گرد جهان دویدن او از غایت خام قلتبانیست