برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۲۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب سوّم
— ۱۰۸ —

سفر بسته جوانرا دست عطا بسته بود زبان ثنا بر گشود چندانکه زاری کرد یاری نکردند ملاح بی مروت بخنده برگردید و گفت[۱]

  زر نداری نتوان رفت بزور از دَر یار[۲] زور ده مرده چه باشد زر یک مرده بیار  

جوان را دل از طعنه ملاح بهم برآمد خواست که ازو انتقام کشد کشتی رفته بود آواز داد و گفت اگر بدین جامه که پوشیده دارم[۳] قناعت کنی دریغ نیست ملاح طمع کرد و کشتی باز گردانید

  بدوزد شره دیده هوشمند در آرد طمع مرغ و ماهی ببند  

چندانکه ریش و گریبان[۴] بدست جوان افتاد بخود در کشید و بی محابا کوفتن گرفت[۵] یارش از کشتی بدر آمد تا پشتی کند همچنین درشتی[۶] دید و پشت بداد جز این چاره نداشتند[۷] که با او بمصالحت گرایند[۸] و باجرت[۹] مسامحت نمایند کلّ مُداراة صدقة[۱۰]

  چو پرخاش بینی تحملّ بیار که سهلی ببندد در کار زار  
  بشیرین زبانیّ و لطف و خوشی توانی که پیلی بموئی کشی[۱۱]  

بعذر ماضی در قدمش فتادند و بوسه چندی بنفاق بر سر و چشمش دادند پس بکشتی درآوردند و روان شدند تا برسیدند بستونی از عمارت


  1. در متن کلمه (و گفت) را تراشیده‌اند و بجای آن نوشته‌اند و کشتی براند و گفت.
  2. دریا.
  3. پوشیده‌ام.
  4. گریبانش، گریبان ملاح.
  5. فرو کوفت.
  6. کند درشتی.
  7. ندانستند، ندیدند.
  8. در آیند.
  9. باجرت کشتی.
  10. این جمله در نسخ دیگر نیست.
  11. در بعضی از نسخ:
      لطافت کن آنجا که بینی ستیز نبرّد قز نرم را تیغ تیز