برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۲۸

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب سوّم
— ۱۱۴ —

از اصحاب پرسید شیخ را که چندین ملاطفت امروز با پادشه که تو کردی خلاف عادت بود و دیگر ندیدیم گفت نشنیده‌ای که گفته‌اند

  هر کرا بر سِماط بنشستی واجب آمد بخدمتش برخاست  
  گوش تواند که همه عمر وی نشنود آواز دف و چنگ و نی  
  دیده شکیبد ز تماشای باغ بی گل و نسرین بسر آرد دماغ  
  ور نبود بالش آکنده پر خواب توان کرد خزف[۱] زیر سر  
  ور نبود دلبر همخوابه پیش دست توان کرد در آغوش خویش  
  وین شکم بی هنر پیچ پیچ صبر ندارد که بسازد بهیچ  

  1. در نسخه متن ظاهراً خزف بوده تراشیده‌اند و حجر کرده‌اند چنانکه در یکی از نسخ عکسی (حرف) نوشته شده و در نسخه پاریس: سفط، (سبد).