برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۵۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۳۹ —

حکایت

یکی را از ملوک عرب حدیث مجنونِ لیلی و شورش حال او بگفتند که با کمال فضل و بلاغت سر در بیابان نهاده است و زمام عقل[۱] از دست داده بفرمودش تا حاضر[۲] آوردند و ملامت کردن گرفت که در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهایم[۳] گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی گفت

  و ربَّ صدیق لاَمنی فی وِدادِها الَم یرها یوماً فیوضح لی عذری  
  کاش کانان که عیب من جستند رویت ای دلستان بدیدندی  
  تا بجای ترنج[۴] در نظرت بی خبر دستها بریدندی  

تا حقیقت معنی بر صورت دعوی[۵] گواه آمدی فذلک الذی لمتننی فیه ملک را در دل آمد جمال لیلی مطالعه کردن تا چه صورتست موجب چندین فتنه بفرمودش طلب کردن در احیاء عرب بگردیدند و بدست آوردند و پیش ملک در صحن سراچه بداشتند ملک در هیأت او نظر کرد شخصی دید سیه فام باریک اندام در نظرش حقیر آمد بحکم آنکه کمترین خدّام حرم او بجمال ازو در پیش بودند و بزینت بیش مجنون بفراست دریافت گفت از دریچه چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سرّ مشاهده او بر تو تجلی کند

  ما مَر مِنّ ذِکر الحمی بَمسمعی لو سَمعت ورق الحمی صاحَت معی  
  یا مَعشر الخلّان قولوا لِلمعا فالست تدری ما بقلب الموجع  

  1. اختیار.
  2. ص: حاضر.
  3. حیوان.
  4. ص: طرنج.
  5. ص: دعوی آمدی.