برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۵۵

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۴۱ —

همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید[۱]

  انگور نو آورده ترش طعم بود روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد  

این بگفت و بمسند قضا باز آمد تنی چند از بزرگان عدول[۲] در مجلس حکم او[۳] بودندی زمین خدمت ببوسیدند که باجازت سخنی بگوییم اگر چه[۴] ترک ادبست و بزرگان گفته‌اند

  نه در هر سخن بحث کردن رواست خطا بر بزرگان گرفتن خطاست  

الّا[۵] بحکم آنکه سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگانست مصلحتی که بینند و اعلام نکنند نوعی از خیانت باشد طریق صواب آنست که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش وَلَع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا بگناهی شنیع ملوّث نگردانی و حریف اینست که دیدی و حدیث اینکه شنیدی

  یکی کرده بی آبروئی بسی چه غم دارد از[۶] آبروی کسی  
  بسا نام نیکوی پنجاه سال که یک نام زشتش کند پایمال  

قاضی را نضیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم[۷] آفرین خواند و گفت نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صوابست و مسئله بی جواب ولیکن

  ملامت کن مرا چندان که خواهی که نتوان شستن از زنگی سیاهی  

  1. در بعضی از نسخ این جمله اضافه شده: پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند.
  2. عدول که.
  3. چند از عدول مزکّی که در مجلس او.
  4. ص: سخنی در خدمت بگوییم اگر.
  5. امّا، ولکن.
  6. ص: داردش ز.
  7. ایشان.