برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۵۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عشق و جوانی
— ۱۴۵ —

حکایت

  جوانی پاکباز پاک رو بود که با پاکیزه روئی در کرو بود  
  چنین خواندم که در دریای اعظم بگردابی در افتادند با هم  
  چو ملاح آمدش تا دست گیرد مبادا کاندران حالت[۱] بمیرد  
  همی گفت از میان موج و تشویر مرا بگذار و دست یار من گیر  
  درین گفتن جهان بروی برآشفت شنیدندش که جان میداد و میگفت  
  حدیث عشق ازان بطال منیوش که در سختی کند یاری فراموش  
  چنین کردند یاران زندگانی زکار افتاده بشنو تا بدانی  
  که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی  
  دلارامی که داری دل درو بند دگر چشم از همه عالم فرو بند  
  اگر مجنون[۲] لیلی زنده گشتی حدیث عشق ازین دفتر نبشتی  

  1. سختی.
  2. مجنون و.