برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۶۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در ضعف و پیری
— ۱۴۹ —

فی‌الجمله امکان موافقت نبود و بمفارقت[۱] انجامید چون مدّت عدّت بر آمد عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی تهی دست بد خوی جور و جفا میدید و رنج و عنا میکشید و شکر نعمت حق همچنان میگفت که الحمدالله که ازان عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم

  با این همه جور و تند خوئی بارت بکشم که خوبروئی  
  با تو مرا سوختن اندر عذاب به که شدن با دگری در بهشت  
  بوی پیاز از دهن خوبروی نغز تر آید که گل از دست زشت  

حکایت

مهمان پیری شدم در دیار بکر که مال فراوان داشت و فرزندی[۲] خوبروی شبی جکایت کرد مرا بعمر خویش بجز این فرزند نبوده است درختی درین وادی زیارتگاهست که مردمان بحاجت خواستن آنجا روند شبهای دراز در آن پای[۳] درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت چبودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی

خواجه شادی کنان که پسرم عاقلست و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت

  سالها بر تو بگذرد که گذار نکنی سوی تربت پدرت  
  تو بجای پدر چه کردی خیر تا[۴] همان چشم داری از پسرت  

  1. نبود بمفارقت.
  2. ص: داشت فرزندی.
  3. در پای آن.
  4. که.