برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۸۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب هفتم
— ۱۶۶ —

را گفتم چه پائی

  بیار آنچه داری ز مردی و زور که دشمن بپای خود آمد بگور  

تیر و کمان را دیدم از دست جوان افتاده و لرزه بر استخوان

  نه هر که موی شکافد بتیر جوشن خای بروز حمله جنگ آوران بدارد پای  

چاره جز آن ندیدیم که رخت و سلاح و جامها رها کردیم و جان بسلامت بیاوردیم

  بکار های گران مرد کاردیده فرست که شیر شرزه در آرد بزیر خَمّ کمند  
  جوان اگر چه قوی یال و پیلتن باشد بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند  
  نبرد پیش مصاف آزموده معلومست چنانکه مسئله شرع پیش دانشمند  

حکایت

توانگر زاده‌ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه‌ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما[۱] سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته[۲] و خشت پیروزه درو بکار برده بگور پدرت چه ماند خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک[۳] بر آن پاشیده درویش پسر این


  1. تربت پدرم.
  2. ص: اندوخته.
  3. و مشتی خاک.