برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۲۹۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در آداب صحبت
— ۱۸۳ —

  نه مر خویشتن را فزونی نهد نه یکباره تن در مذلّت دهد[۱]  
  شبانی[۲] با پدر گفت[۳] ای خردمند مرا تعلیم ده پیرانه یک پند  
  بگفتا نیک مردی کن نه چندان که گردد خیره گرگ تیز دندان  

* * *

دو کس دشمن ملک و دین اند پادشاه بی حلم و زاهد بی علم

  بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده که خدا را نبود بنده فرمانبردار  

* * *

پادشه باید که تا بحدی خشم بر دشمنان نراند که دوستان را اعتماد نماند آتش خشم اول در خداوند خشم اوفتد پس آنگه زبانه بخصم رسد یا نرسد

  نشاید بنی آدم خاک زاد که در سر کند کبر و تندی و باد  
  ترا با چنین گرمی و[۴] سرکشی نپندارم از خاکی از آتشی  
  در خاک بیلقان برسیدم بعابدی گفتم مرا بتربیت از جهل پاک کن  
  گفتا برو چو خاک تحمل کن ای فقیه یا هرچه خوانده‌ای همه در زیر خاک کن  

* * *

بد خوی در دست دشمنی گرفتارست که هر کجا رود از چنگ عقوبت او خلاص نیابد


  1. زبونی نهد.
  2. جوانی.
  3. بشیخی گفت شابی.
  4. تندی و.