برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۷۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اول
— ۳۴ —

  بدین پنجروزه اقامت مناز باندیشه تدبیر رفتن بساز  
  کرا دانی از خسروان عجم ز عهد فریدون و ضحاک و جم  
  که بر تخت و ملکش نیامد زوال؟ نماند بجز ملک ایزد تعال  
  کرا جاودان مانده امّید ماند چو کس را نبینی که جاوید ماند  
  کرا سیم و زر ماند و گنج و مال پس از وی بچندی شود پایمال  
  وز آنکس که خیری بماند روان دمادم رسد رحمتش بر روان  
  بزرگی کزو نام نیکو نماند توان گفت با اهل دل کو نماند  
  الا تا درخت کرم پروری گر امّیدواری کزو بر خوری  
  کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل بمقدار احسان دهند  
  یکی را که سعی قدم پیشتر بدرگاه حقّ منزلت بیشتر  
  یکی باز پس خائن و شرمسار بترسد همی مرد ناکرده کار  
  بهل تا بدندان گزد پشت دست تنوری چنین گرم و نانی نبست  
  بدانی گهِ غله برداشتن که سستی بود تخم ناکاشتن  

حکایت

  خردمند مردی در اقصای شام گرفت از جهان کنج غاری مقام  
  بصبرش در آن کنج تاریک جای بگنج قناعت فرو رفته پای  
  شنیدم که نامش خدا دوست بود ملک سیرتی آدمی پوست بود  
  بزرگان نهادند سر بر درش که در می‌نیامد بدرها سرش  
  تمنا کند عارف پاکباز بدر یوزه از خویشتن ترک آز  
  چو هر ساعتش نفس گوید بده بخواری بگرداندش دِه بده