برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۷۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در عدل و تدبیر و رای
— ۳۹ —

  بقومی که نیکی پسندد خدای دهد خسروی عادل و نیکرای  
  چو خواهد که ویران شود[۱] عالمی کند[۲] ملک در پنجهٔ ظالمی  
  سگالند ازو نیکمردان حذر که خشم خدایست بیدادگر  
  بزرگی ازو دان و منت شناس که زایل شود نعمت ناسپاس  
  اگر شکر کردی برین ملک و مال بمالی و مُلکی رسی بی‌زوال  
  وگر جور در پادشائی کنی پس از پادشائی گدائی کنی  
  حرامست بر پادشه خواب خوش چو باشد ضعیف از قوی بارکش  
  میازار عامی بیک خردله که سلطان شبانست و عامی گله  
  چو پرخاش بینند و بیداد ازو شبان نیست گرگست فریاد ازو  
  [۳]بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا پیشه کرد  
  بسختی و سستی بر این بگذرد بماند برو سالها نام بد  
  نخواهی که نفرین کنند از پست نکو باش تا بد نگوید کست  

حکایت

  شنیدم که در مرزی از باختر برادر دو بودند از یک پدر  
  سپهدار و گردنکش و پیلتن نکو روی و دانا و شمشیرزن  
  پدر هر دو را سهمگن مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت  
  برفت آن زمین را دو قسمت نهاد بهر یک پسر ز آن نصیبی بداد  
  مبادا که بر یکدگر سر کشند بپیکار شمشیر کین بر کشند  
  پدر بعد از آن روزگاری شمرد بجان آفرین جان شیرین سپرد  

  1. کند.
  2. نهد.
  3. این سه بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.