برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۳۸۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب اول
— ۴۲ —

* * *

  مگو جاهی از سلطنت بیش نیست که ایمن‌تر از ملک درویش نیست  
  سبکبار مردم سبکتر روند حق اینست و صاحبدلان بشنوند  
  تهیدست تشویش نانی خورد جهانبان بقدر جهانی خورد  
  گدا را چو حاصل شود نان شام چنان خوش بخسبد که سلطان شام  
  غم و شادمانی بسر میرود بمرگ این دو از سر بدر میرود  
  چه آنرا که بر سر نهادند تاج چه آنرا که بر گردن آمد خراج  
  اگر سرفرازی بکیوان برست و گر تنگدستی بزندان درست  
  چو خیل اجل بر[۱] سر هر دو تاخت نمیشاید از یکدگرشان شناخت[۲]  

* * *

  شنیدم که یکبار در حِله‌ای[۳] سخن گفت با عابدی کله‌ای  
  که من فرّ فرماندهی داشتم بسر بر کلاه مِهی داشتم  
  سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق گرفتم ببازوی دولت عراق  
  طمع کرده بودم که کرمان خورم که ناگه بخوردند کرمان سرم  
  بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش که ار مردگان پندت آید بگوش  

* * *

  نکوکار مردم نباشد بدش نورزد کسی بد که نیک افتدش  
  شر انگیز هم بر سر شر شود[۴] چو کژدم که با خانه کمتر شود[۴]  

  1. در.
  2. در بعضی از نسخه‌ها این بیت هم هست:
      نگهبانی ملک و دولت بلاست گدا پادشاهست و نامش گداست  
  3. در تمام نسخه‌ها – جز یکی که متن قرار داده شده – (دجله) نوشته شده.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ رود.