این برگ همسنجی شدهاست.
در عدل و تدبیر و رای
— ۶۳ —
سپاهی در آسودگی خوش بدار | که در حالت سختی آید بکار | |||||
سپاهی که کارش نباشد ببرگ | چرا[۱] دل نهد روز هیجا بمرگ | |||||
کنون دست مردان جنگی ببوس | نه آنگه که دشمن فرو کوفت کوس | |||||
نواحی ملک از کف بدسگال | بلشکر نگه دار و لشکر بمال | |||||
ملک را بود بر عدو دست چیر | چو لشکر دل آسوده باشند و سیر | |||||
بهای سر خویشتن میخورد | نه انصاف باشد که سختی برد | |||||
چو دارند گنج از سپاهی دریغ | دریغ آیدش دست بردن بتیغ | |||||
چه مردی کند در صف کارزار | که دستش تهی باشد و کار زار؟ |
* * *
بپیکار دشمن دلیران فرست | هژبران بناورد شیران فرست | |||||
برای جهاندیدگان کار کن | که صید آزمودست گرگ کهن | |||||
مترس از جوانان شمشیر زن | حذر کن ز پیران بسیار فن | |||||
جوانان پیل افکن شیر گیر | ندانند دستان روباه پیر | |||||
خردمند باشد جهاندیده مرد | که بسیار گرم آزمودست و سرد | |||||
جوانان شایستهٔ بخت ور | ز گفتار پیران نپیچند سر | |||||
گرت مملکت باید آراسته | مده کار معظم بنوخاسته | |||||
سپه را مکن پیشرو جز کسی | که در جنگها بوده باشد بسی | |||||
بخردان مفرمای کار درشت | که سندان نشاید شکستن بمشت[۲] | |||||
رعیت نوازی و سر لشکری | نه کاریست بازیچه و سرسری |