برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۱

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۹ —

لک من الاولی . آن مهتری که اگر حرمت برکت قدم او نبودی راه دین از خاک کفر پاک نگشتی الیوم اکملت لکم دینکم. آن سروری که اگر هیبت دست او نبودی قبای ماه چاک نگشتی که اقتربت الساعة و انشق القمر.

به ازین بشنو: آدم صفی خلعت صفوت ازو یافت، ادریس با تدریس رفعت ازو گرفت، روح پر فتوح در قالب نوح بعزت او درآمد، طیلسان صعود بر سر هود او کشید، کمر شمشیر خلت بر میان خلیل او بست، منشور امارت بنام اسمعیل او نبشت، خاتم مملکت در انگشت سلیمان او کرد، نعلین قربت در پای موسی او کرد، عمامهٔ رفعت بر سر عیسی او نهاد.

این مهتر و این بهتر و این سید و این سرور که شمهٔ از نعت او شنیدی چنین میفرماید: من جاوَز اربعین سنةً فلم یغلب خیره بشره فَلیتجهز الی النار. یعنی هرآنکس که درین سرای فتور و متاع غرور که تو او را دنیا میخوانی سال او بچهل برسد و خیر او بر شر او غالب نگردد و طاعت او بر معصیت راجح نیاید او را بگوی که رخت بر گیر و راه دوزخ گیر. عظیم و عیدی و بزرگ تهدیدی که مر عاصیان امت احمد راست عمر عزیز خود را بحبهٔ حرام فروخته، و خرمن بر آتش معصیت سوخته، و بی‌قیمت بقیامت آمده. دلیل این کلمه را مثالی بگویم و دُرّی ثمین از دریای خاطر بجویم.

آن شمع را دیدهٔ که در لگن برافروخته‌اند و محبت او در دل اندوخته، و طایفه بگرد او درآمده و حاضران مجلس با او خوش برآمده هرکس بمراعات او کمر بسته، و او بر بالای طشت چون سلطان نشسته، که ناگاه صبح صادق بدمد. همین طایفه بینی که دم در دَمند، و بتیغ