برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۱۶

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوم
— ۷۶ —

حکایت

  بزارید وقتی زنی پیش شوی که دیگر مخر نان ز بقال کوی  
  ببازار گندم فروشان گرای که این جو فروشیست[۱] گندم نمای  
  نه از مشتری کز زحام[۲] مگس بیکهفته رویش ندیدست کس  
  بدلداری آن مرد صاحب نیاز بزن گفت کای روشنائی بساز  
  بامید ما کلبه اینجا گرفت نه مردی بود نفع ازو وا گرفت  
  ره نیکمردان آزاده گیر چو استاده‌ای دست افتاده گیر  
  ببخشای کانان که مرد حقند خریدار دکان بی رونقند  
  جوانمرد اگر راست خواهی ولیست کرم پیشهٔ شاه مردان علیست  

حکایت

  شنیدم که پیری براه حجاز بهر خطوه[۳] کردی دو رکعت نماز  
  چنان گرم رو در طریق خدای که خار مغیلان نکندی ز پای  
  بآخر ز وسواس خاطر پریش پسند آمدش در نظر کار خویش[۴]  
  بتلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت  
  گرش رحمت حق نه دریافتی غرورش سر از جاده برتافتی  
  یکی هاتف از غیبش آواز داد که ای نیکبخت[۵] مبارک نهاد  
  مپندار اگر طاعتی کرده‌ای که نزلی بدین حضرت آورده‌ای  

  1. که او جو فروشست و.
  2. کازدحام.
  3. گام.
  4. این بیت و دو بیت بعد از آن در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  5. مرد.