برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۲۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب دوم
— ۸۴ —

  برو شیر درنده باش ای دغل مینداز[۱] خود را چو روباه شل  
  چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر چه باشی چو روبه بوامانده سیر؟  
  چو شیر آنکه را گردنی فربهست گر افتد چو روبه سگ از وی بهست[۲]  
  بچنگ آور با دیگران نوش کن نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن  
  بخور تا توانی ببازوی خویش که سعیت بود در ترازوی خویش  
  چو مردان ببر رنج و راحت رسان مخنث خورد دسترنج کسان  
  بگیر ای جوان دست درویش پیر نه خود را بیفکن که دستم بگیر  
  خدا را بر آن بنده بخشایشست که خلق از وجودش در آسایشست  
  کرم ورزد آن سر که مغزی دروست که دون همتانند بی مغز و پوست  
  کسی نیک بیند بهر دو سرای که نیکی رساند بخلق خدای  

حکایت

  شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم  
  من و چند سیاح[۳] صحرا نورد برفتیم قاصد بدیدار مرد  
  سر و چشم هر یک ببوسید و دست بتمکین و عزت نشاند و نشست[۴]  
  زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت ولی بیمروت چو بی بر درخت  
  بلطف و سخن[۵] گرمرو مرد بود ولی دیکدانش[۶] عجب سرد بود  
  همه شب نبودش قرار و[۷] هجوع ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع  

  1. مپندار.
  2. این بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  3. سالوک.
  4. در بعضی نسخه‌ها: ولی بی مروت چو شاخ کبست.
  5. در بعضی از نسخ معتبر بجای «سخن» کلمه‌ایست که «لبن» یا «لبق» میتوان خواند.
  6. دیک جودش.
  7. قرار از.