برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۳

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۱ —

آورده‌اند که در باغی بلبلی بر شاخ درختی آشیانه داشت اتفاقاً موری ضعیف در زیر آن درخت وطن ساخته و از بهر چند روزه مقام و مسکنی پرداخته. بلبل شب و روز گرد گلستان در پرواز آمده و بر بط نغمات دلفریب در ساز آورده، مور بجمع نفخات[۱] لیل و نهار مشغول گشته، و هزار دستان در چین باغ بآواز خویش غرّه شده. بلبل با گل رمزی میگفت و باد صبا در میان غمزی میکرد. چون این مور ضعیف ناز گل و نیاز بلبل مشاهده میکرد. بزبان حال میگفت ازین قیل و قال چه گشاید، کار در وقت دیگر پدید آید.

چون فصل بهار برفت و موسم خزان درآمد خار جای گل بگرفت، و زاغ در مقام بلبل نزول کرد، باد خزان در وزیدن آمد، و برگ از درخت ریزیدن گرفت. رخسارهٔ برگ زرد شد، و نفس هوا سرد گشت، از کلهٔ ابر دُر میریخت، و از غربیل هوا کافور می‌بیخت. ناگاه بلبل در باغ آمد نه رنگ گل دید و نه بوی سنبل شنید. زبانش با هزار دستان لال بماند، نه گل که جمال او بیند و نه سبزه که در کمال[۲] او نگرد. از بی‌برگی طاقت او طاق شد، و از بینوائی از نوا باز ماند. فرومانده[۳] با یادش آمد که آخر نه روزی موری در زیر این درخت خانه داشت و دانه جمع میکرد، امروز حاجت بدر او برم و بسبب قرب دار و حق جوار چیزی طلبم.

بلبل گرسنه ده روز پیش مور بدریوزه رفت. گفت ای عزیز سخاوت نشان بختیاریست و سرمایهٔ کامکاری، من عمر عزیز بغفلت می


  1. مور بانفصال.
  2. خیال، جمال.
  3. از نوا فرو ماند.