برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۶۰

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب سوم
— ۱۲۰ —

  پی چون خودی[۱] خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند  
  من اول که این کار سر داشتم دل از سر بیکبار[۲] برداشتم  
  سر انداز در عاشقی صادقست که بد زَهره بر خویشتن عاشقست  
  اجل ناگهی در کمینم کُشد همان به که آن نازنینم کُشد  
  چو بی شک نبشتست بر سر هلاک بدست دلارام خوشتر هلاک  
  نه[۳] روزی ببیچارگی جان دهی؟ همان به که در پای جانان دهی[۴]  

حکایت

  شبی یاد دارم که چشمم نخفت شنیدم که پروانه با شمع گفت  
  که من عاشقم گر بسوزم رواست ترا گریه و سوز باری چراست؟  
  بگفت ای هوادار مسکین من برفت[۵] انگبین یار شیرین من  
  چو شیرینی از من بدر میرود چو فرهادم آتش بسر میرود  
  همیگفت و هر لحظه سیلاب درد فرو میدویدش[۶] برخسار زرد  
  که ای مدعی عشق کار تو نیست که نه صبر داری نه یارای ایست  
  تو بگریزی از پیش یک شعله خام من استاده‌ام تا بسوزم تمام  
  ترا آتش عشق اگ پر بسوخت مرا بین که از پای تا سر بسوخت[۷]  
  همه شب درین گفتگو بود شمع بدیدار او وقت اصحاب جمع[۸]  

  1. خودان.
  2. بیکباره.
  3. چو.
  4. دهیم. (در هر دو مصراع)
  5. بشد.
  6. میچکیدش.
  7. در بعضی از نسخه‌های متأخر این دو بیت هم هست:
      مبین تابش و مجلس افروزیم تپش بین و سیلاب دلسوزیم  
      چو سعدی که بیرونش افروختست ورش اندرون بنگری سوختست  
  8. این بیت در بیشتر نسخه‌ها نیست.