برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۶۴

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب چهارم
— ۱۲۴ —

  بگردن فتد سرکش تند خوی بلندیت باید بلندی مجوی  
  ز مغرور دنیا ره دین مجوی خدا بینی از خویشتن بین مجوی  
  گرت جاه باید مکن چون خسان بچشم حقارت نگه در کسان  
  گمان کی برد مردم هوشمند که در سرگرانیست[۱] قدر بلند؟  
  ازین نامورتر محلی مجوی که خوانند خلقت پسندیده خوی  
  نه گر چون توئی بر تو کبر آورد بزرگش نبینی بچشم خرد؟  
  تو نیز ار تکبر کنی همچنان نمائی، که پیشت تکبر کنان  
  چو استادهٔ بر مقامی[۲] بلند بر افتاده گر هوشمندی مخند  
  بسا ایستاده درآمد ز پای که افتادگانش گرفتند جای  
  گرفتم که خود هستی از عیب پاک تعنت مکن بر من عیب‌ناک  
  یکی حلقهٔ کعبه دارد بدست یکی در خراباتی افتاده مست  
  گر آن را بخواند، که نگذاردش؟ ور این را براند، که باز آردش؟  
  نه مستظهرست آن باعمال خویش نه این را در توبه بستست پیش  

حکایت

  شنیدستم از راویان[۳] کلام که در عهد عیسی علیه‌السلام  
  یکی زندگانی تلف کرده بود بجهل و ضلالت سر آورده بود  
  دلیری سیه نامهٔ سختدل ز ناپاکی ابلیس در وی خجل  
  بسر برده ایام بی حاصلی نیاسوده تا بوده از وی دلی  
  سرش خالی از عقل و از احتشام[۴] شکم فربه از لقمه‌های حرام  

  1. سربزرگیست.
  2. مقام.
  3. محدّث چنین آورد در.
  4. پر احتشام.