برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۶۷

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در تواضع
— ۱۲۷ —

  چو خود را ز نیکان شمردی بدی نمی‌گنجد اندر خدائی خودی  
  اگر مردی از مردی خود مگوی نه هر شهسواری بدر برد گوی  
  پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست که پنداشت چون پسته مغزی دروست  
  ازین نوع طاعت نیاید بکار برو عذر تقصیر طاعت بیار  
  چه رند پریشان شوریده بخت چه زاهد که بر خود کند کار سخت[۱]  
  بزهد و ورع کوش و صدق و صفا ولیکن میفزای بر مصطفی[۱]  
  نخورد از عبادت بر آن بیخرد که با حق نکو بود[۲] و با خلق بد  
  سخن ماند از عاقلان یادگار ز سعدی همین یک سخن یاد دار  
  گنهکار اندیشناک از خدای به از پارسای عبادت[۳] نمای[۴]  

حکایت

  فقیهی کهن جامهٔ تنگدست در ایوان قاضی بصف برنشست  
  نگه کرد قاضی در او تیز تیز معرّف گرفت آستینش که خیز  
  ندانی که برتر مقام تو نیست فروتر نشین، یا برو، یا بایست  
  نه هرکس سزاوار باشد بصدر کرامت بجاهست و منزل[۵] بقدر  
  دگر ره چه حاجت ببیند کست؟ همین شرمساری عقوبت بست  
  بعزت هر آنکو فرو[۶]تر نشست بخواری نیفتد ز بالا بپست  
  بجای بزرگان دلیری مکن چو سر پنجه‌ات نیست شیری مکن  
  چو دید آن خردمند درویش رنگ که بنشست و برخاست بختش بجنگ  
  چو آتش برآورد بیچاره دود فروتر نشست از مقامی که بود  

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ این دو بیت در بعضی از نسخه‌ها نیست.
  2. کرد.
  3. بسی بهتر از عابد خود.
  4. در بعضی از نسخه‌ها این بیت نیز هست:
      ز سعدی شنو این حکایت دگر که وقتی گذشتم ز سایر بسر  
  5. بفضلست و رتبت.
  6. فرا.