برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۷۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب چهارم
— ۱۳۲ —

  ز سوئی برآورده مطرب خروش ز دیگر سو آواز ساقی که نوش  
  حریفان خراب از می لعلرنگ سر چنگی[۱] از خواب در بر چو چنگ  
  نبود از ندیمان گردنفراز بجز نرگس آنجا کسی دیده باز  
  دف و چنگ با یکدگر سازگار برآورده زیر از میان ناله زار  
  بفرمود و درهم شکستند خرد مبدل شد آن عیش صافی بدرد  
  شکستند چنگ و گسستند رود بدر کرد گوینده از سر سرود  
  بمیخانه در سنگ بردن زدند کدو را نشاندند و گردن زدند  
  می لاله گون از بط سرنگون روان همچنان کز بط کشته خون[۲]  
  خم آبستن خمر نه ماهه بود در آن فتنه دختر بینداخت زود  
  شکم تا بنافش دریدند مشک قدح را برو چشم خونی پر اشک  
  بفرمود تا سنگ صحن سرای بکندند و کردند نو باز جای  
  که گلگونهٔ خمر یاقوت فام بشستن نمی‌شد ز روی رُخام  
  عجب نیست بالوعه گر شد خراب که خورد اندر آنروز چندان شراب  
  دگر هر که بر بط گرفتی بکف قفا خوردی از دست مردم چو دف  
  و گر فاسقی چنگ بردی بدوش بمالیدی او را چو طنبور گوش  
  جوان[۳] را سر از کبر و پندار مست چو پیران بکنج عبادت نشست  
  پدر بارها گفته بودش بهول که شایسته رو باش و بایسته[۴] قول  
  جفای پدر برد و زندان و بند چنان سودمندش نیامد که پند  

  1. ساقی.
  2. :
      روان خمر و چنک اوفتاده نگون تو گفتی شدست از بط کشته خون  
  3. جوانی.
  4. پاکیزه.