برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۴۸۹

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
در تواضع
— ۱۴۹ —

  چو دشوارت آمد ز دشمن سخن نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن  
  جز آنکس ندانم نکو گوی من که روشن کند بر من آهوی من  

حکایت

  کسی[۱] مشکلی برد پیش علی مگر مشکلش را کند منجلی  
  امیر عدو بند کشور[۲] گشای جوابش بگفت از سر علم و رای  
  شنیدم که شخصی در آن انجمن بگفتا چنین نیست یا باالحسن  
  نرنجید ازو حیدر نامجوی بگفت ار تو دانی ازین به بگوی  
  بگفت آنچه دانست و بایسته[۳] گفت بگل چشمه خور نشاید نهفت  
  پسندید از او شاه مردان جواب که من بر خطا بودم او بر صواب  
  به از من سخنگوی[۴] و دانا یکیست که بالاتر از علم او علم نیست  
  گر امروز بودی خداوند جاه نکردی خود از کبر در وی نگاه  
  بدر کردی از بارگه حاجبش فرو کوفتندی بناواجبش  
  که من بعد بی آبروئی مکن ادب نیست پیش بزرگان سخن  
  یکیرا که پندار در سر بود مپندار هرگز که حق بشنود  
  ز عملش ملال آید از وعظ ننگ شقایق بباران نروید ز سنگ  
  گرت درّ دریای فضلست خیز بتذکیر در پای درویش ریز  
  نبینی که از خاک افتاده خوار بروید گل و بشکفد نوبهار[۵]  
  مریز ای حکیم آستینهای در چو می‌بینی از خویشتن خواجه پر  
  بچشم کسان در نیاید کسی که از خود بزرگی نماید بسی  

  1. یلی.
  2. مشکل.
  3. پاکیزه.
  4. سخندان. به از من سخن گفت و.
  5. در بعضی از نسخ این بیت نیست.