برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۵۰۲

این برگ هم‌سنجی شده‌است.
باب پنجم
— ۱۶۲ —

  چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق  
  مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش  
  باندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آنکه ننمود و بود  
  که چون عاریت برکنند[۱] از سرش نماید[۲] کهن جامهٔ در برش  
  اگر کوتهی پای چوبین مبند که در چشم طفلان نمائی بلند  
  و گر نقره اندوده باشد نحاس توان خرج کردن بر ناشناس  
  منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد بچیز  
  زر اندودگانرا بآتش برند پدید آید آنگه که مس یا زرند  

* * *

  ندانی که بابای کوهی چه گفت بمردی که ناموس را شب نخفت  
  برو جان بابا در اخلاص پیچ که نتوانی از خلق رستن بهیچ[۳]  
  کسانی که فعلت پسندیده‌اند هنوز از تو نقش برون دیده‌اند  
  چه قدر آورد بندهٔ حوردیس که زیر قبا دارد اندام پیس  
  نشاید بدستان شدن در بهشت که بازت رود چادر از روی زشت  

حکایت

  شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی بچاشت  
  بکتابش آن روز سائق نبرد بزرگ آمدش طاعت از طفل خرد  

  1. کشند.
  2. بماند.
  3. بر بست هیچ.